باید این مطلب را پیشتر مینوشتم اما خب ...
5 اسفند 87 بود، 28 صفر 1430
همه آماده بودیم. خیلی وقت بود داشتیم آماده میشدیم.
قرار بود پنج گل محمدی بیاورند دانشگاه.
دل توی دلمان نبود.
بعضیها راضی نبودند. چه بی انصاف بودند..
بالاخره آمدید. دست توی دست هم از در حافظ تا جلوی دانشکده هوافضا دیوار درست کردیم که حرمتتان بماند.
کمی ناشی هم بودیم.
اما به قول عاطفه سادات خودمان را کشتیم که جایی باشیم که امام زمانمان هست.
خودمان را کشتیم تا لبخندی بر لبانش بنشیند.
خودمان را کشتیم که برایتان خواهری کنیم.
و برای من که مانند تنها برادرم عزیز بودید.
و حالا 31 شهریور 93، آغاز هفته دفاع مقدس
خبر دادند آقا رضا پیدا شده..
دیگر به جای صحبت با "شهید گمنام، فرزند روح الله" با آقا رضا سلمانی کردآبادی درد و دل میکنیم.
باز آمدیم
دست در دست هم از در حافظ تا جلوی دانشکده هوافضا
تا پدر و آقا رضا را برسانیم به هم.
بگوییم که برایش خواهری کردیم. بگوییم که حواسمان بود.
و تشکر کنیم که هوایمان را داشتند.
و تشکر کنیم به خاطر همه احساسهای خوبی که هر روز با دیدارشان نصیبمان میشد..
+ راستی فهمیدیم آقا رضا وقتی شهید شد یک دختر سه ساله و یک پسر شش ماهه داشت..
یا حسین(ع)
و گفتند برای مباهله با جانِ خود بیا!
و او با علی(ع) آمد ...
چه خوبه که هرچی به کتاب مربوط میشه، یه رنگ و بویی از بهشت داره..
رسما بازگشایی شد.
آدرس : خ شریعتی، بالاتر از حسینیه ارشاد، نبش کوچه بهشت آسا، روبروی بیمارستان کودکان مفید
اگر مردم همه ذرهای محبت علی(ع) را در دل داشتند، خدا جهنم را نمی آفرید. *
* در این مورد بحث نسبتا مفصلی با حاج آقا منصوری داشتم که به مناسبت عید غدیر در دانشگاه برنامه داشتند و به زودی شرحش رو خواهم نوشت ان شاالله
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای بــاران!
چند وقتی هست که سلسله سخنرانی های حاج آقا پناهیان رو با موضوع "خدا چگونه انسان را هدایت میکند" گوش میکنم.
توصیه میکنم حتما گوش کنید. +
ایشون چند طریق رو برای هدایت نام میبرند :
1- اول خود خدا
2- قرآن
3- امامان
و ...
تا حالا انقدر به مسئله هدایت توجه نکرده بودم. الان دیگه هر وقت قرآن میخونم و به کلمههای "هدایت، هدی، یهدی و ..." برخورد میکنم، تاملم بیشتر میشه.
از این آیه خیلی خوشم میاد :
والذی خلقنی فهو یهدین
حاج آقا میگن حضرت ابراهیم(ع) خدا رو این طور معرفی میکنند : خدایی که مرا آفرید و سپس مرا هدایت میکند.
یعنی بعد از خلق من دیگه کاری به جز هدایت من ندارد!
واقعا این خدا سزاوار پرستش و حمد و بزرگی است...
و فردا هم میلاد امام هادی(ع)، یکی از طرق هدایت همین خدای حمید است.
امروز رفتم نمایشگاه دفاع مقدس.
روز آخر نمایشگاه بود و خیلی هم شلوغ نبود.{1}
لیست خریدهایم را نوشته بودم و بعضیهایشان را پیدا کردم.
کتابهایی هم خریدم که در لیست خریدم نبود تا حتی!
اتفاقی که خیلی طبیعی است و همیشه تمام برنامهریزیهای مالی مرا به هم میریزد...
ولی خب نوشتهای جالبناک کنار یکی از غرفهها زده بودند:
اگر کتاب خریدن گران تمام میشود، کتاب نخواندن (و نخریدن) گرانتر تمام میشود!
خب راست میگفت ...
بعد از نمایشگاه به این فکر کردم حالا که هم نمایشگاه قرآن هست و هم نمایشگاه دفاع مقدس، چه نیازی هست من به نمایشگاه کتاب بروم؟
اکثر قریب به اتفاق ناشرانی که قبولشان دارم و کتابهایی که برای امثال من نوشته میشوند، در این دو نمایشگاه عرضه میشوند. اگر احیانا نیاز به کتاب دیگری هم داشتم، میتوانم از دوستی خواهش کنم برایم بخرد یا اصلا قید تخفیف نمایشگاه را میزنم! (از سلامت روحم که مهم تر نیست... {2} )
تازه امروز چون روز آخر بود، تخفیف تا 70% هم داشت. هرکس نرفته سرش کلاه بزرگی رفته است!
در ضمن از دیگر مزایای این نمایشگاه دیدن آدمهای هم تیپ خودم هست.
آدمهایی که دیدنشان ناراحتم نمیکند.
البته بگذریم که برای ورود به نمایشگاه از کنار پارک طالقانی گذشتیم و کمی اذیت شدیم!
جو خیلی خوبی داشت نمایشگاه.
مسجد هم نزدیک غرفهها بود.
خیلی خیلی خیلی خوب بود.
این هم لیست خرید من :
1- انسان 250 ساله
2- شرح چهل حدیث امام
3- شاهرخ، حر انقلاب اسلامی{3}
4- عباس دست طلا، داستان زندگی عباس باقری
5- موج سرخ، روایت جنگ خلیج فارس
6- سراب سیاست، واکاوی اندیشههای موسوی خویینیها
7- دخترم ناهید، زندگینامه شهید ناهید فاتحی
8- هفت، هفت روایت از زندگی شهید پژوهنده
9- چریک پیر، زندگینامه شهید آبشناسان
10- طوفان واژهها، اشعار سید حمیدرضا برقعی
11- حتی پلاک خانه را، اشعار سید مهدی موسوی
و چند تا سی دی :
1- نهضت امام خمینی
2- امام موسی صدر
3- سلام حزب الله
و کلی از کتابهایی که نیافتم. :(
{1} از دلایل خلوتی: روز آخر نمایشگاه، همزمانی با دهه اول ذیالحجه و روزه بودن مردم، تبلیغات ضعیف، حضور نداشتن ناشران زیاد و ...
{2} چرا قبلا فکر میکردم هست؟ :(
{3} با تشکر ویژه از هیئت مجازی کتاب +
پ. ن : همین جا خودم رو به چالش کتابهای بالا دعوت میکنم! :دی
جایی خوندم : "من بهشت را کتابخانهای تصور میکردم."
چند روزیه تو دانشگاه یه کافه کتاب باز شده
خیلی هیجان انگیزه (ایده نویی هست) و مهم تر اینکه خیلی به دل من نشسته
امروز رفتم تو و تا وارد شدم کتاب "انتظار عارفانه، عالمانه" حاج آقا پناهیان اولین کتابی بود که به چشمم خورد.
تمام قفسههای اولین کتابخونهاش دقیقا لیست خرید من بود!
یک ساعت همه شون رو ورق زدم و لذت دنیا رو بردم.
آخ جون...
از این به بعد، بعد از یک و نیم ساعت کلاس درس، سه ساعت کتاب خوندن میچسبه .... نه؟
:)))
+ به زودی در این محل تصویری از بهشت منتشر میشود!