امروز رفتم دانشکده معماری که صحافی پایان نامه ام رو بگیرم.
چهارشنبه داده بودم. قرار بود امروز بگیرم.
تا رفتم تو، آقای س سوییچ ماشینش رو گرفت طرف من و گفت اولین ماشین پارک شده جلوی دانشکده یه پرایده. بازش کن پایان نامه ات رو بردار.
من چند ثانیه مبهوت موندم. بعد سوییچ رو گرفتم و رفتم پایان نامه ام رو آوردم.
توی راه همه اش فکر میکردم چرا آقای س انقدر به همه اعتماد میکنه؟ ساده است؟ اصلا با خودش فکر نکرد ممکنه من ماشین رو بردارم و ببرم؟ :دی حتی یه درصد؟ درسته منو میشناسه ولی هیچ نشونی ای از من نداره. حتی نمیدونه که اون پایان نامه که بهش دادم مال خودمه..
تازه یادم افتاد آقای س هیچ وقت پول رو مستقیم خودش از ما نمیگیره. یه ظرف سی دی گذاشته رو دستگاه پرینتر که هرکس پول نقد داره بذاره اونجا و دستگاه کارتخوان هم یه کم اونورتره که هرکس خواست کارت بکشه..
فقط قیمت رو میگه. تازه هروقت کار داره همینجوری میذاره میره بیرون و همه چیز رو ول میکنه به امون خدا!
شماره اش رو هم به همه داده و همه توی تلگرام ازش کلی آمار چاپ ها و صحافی هاشون رو میگیرند.
بعد یادم افتاد در و دیوار اتاق کارش-یه اتاق کوچک توی زیر زمین معماری- پره از عکس های شهید سلیمانی-برادر شهید سردار سلیمانی- و خود سردار قاسم سلیمانی و شهید همت و ...
تازه قیمت هاش هم خیلی منصفانه تر از بقیه چاپخانه های دانشگاهه.
یعنی اینا به هم ربط دارن؟؟
امروز کلی برای شما دعا کردم. از خدا خواستم به کسب و کارتون برکت دو چندان و سه چندان و ... بده. ان شاالله شهید بشی آقای س!
+ دست مریزاد آقای س!
احساس کردم در جامعه امام زمانی زندگی میکنم..