..و خدا ما را برد

وَ مَن یَتِق اللهَ، یَجعَل لَه مَخرَجا

..و خدا ما را برد

وَ مَن یَتِق اللهَ، یَجعَل لَه مَخرَجا

..و خدا ما را برد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم، شروع شــد

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید گمنام» ثبت شده است

باید این مطلب را پیشتر می‌نوشتم اما خب ...


5 اسفند 87 بود، 28 صفر 1430

همه آماده بودیم. خیلی وقت بود داشتیم آماده می‌شدیم.

قرار بود پنج گل محمدی بیاورند دانشگاه.


دل توی دلمان نبود.

بعضی‌ها راضی نبودند. چه بی انصاف بودند..


بالاخره آمدید. دست توی دست هم از در حافظ تا جلوی دانشکده هوافضا دیوار درست کردیم که حرمتتان بماند.

کمی ناشی هم بودیم.

اما به قول عاطفه سادات خودمان را کشتیم که جایی باشیم که امام زمانمان هست.

خودمان را کشتیم تا لبخندی بر لبانش بنشیند.

خودمان را کشتیم که برایتان خواهری کنیم.


و برای من که مانند تنها برادرم عزیز بودید.


و حالا 31 شهریور 93، آغاز هفته دفاع مقدس

خبر دادند آقا رضا پیدا شده..


دیگر به جای صحبت با "شهید گمنام، فرزند روح الله" با آقا رضا سلمانی کردآبادی درد و دل می‌کنیم.

باز آمدیم

دست در دست هم از در حافظ تا جلوی دانشکده هوافضا

تا پدر و آقا رضا را برسانیم به هم.

بگوییم که برایش خواهری کردیم. بگوییم که حواسمان بود.

و تشکر کنیم که هوایمان را داشتند.

و تشکر کنیم به خاطر همه احساس‌های خوبی که هر روز با دیدارشان نصیبمان می‌شد..


+ راستی فهمیدیم آقا رضا وقتی شهید شد یک دختر سه ساله و یک پسر شش ماهه داشت..

یا حسین(ع)



۱ ۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۱:۲۴